شرع. (دهار). شرعه. قنب. قناب. (منتهی الارب). وتر. رودۀ تابیده که بر کمان بندند و به خاصیت ارتجاعی آن تیر را پرتاب کنند: امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت پیلبان را به زه کمان بیاویز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
شِرْع. (دهار). شِرْعه. قُنْب. قِناب. (منتهی الارب). وتر. رودۀ تابیده که بر کمان بندند و به خاصیت ارتجاعی آن تیر را پرتاب کنند: امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت پیلبان را به زه کمان بیاویز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان. دارای 200 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمۀ هفت شهیدان تأمین می شود. راه آن شوسه. معدن گچ دارد. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان. دارای 200 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمۀ هفت شهیدان تأمین می شود. راه آن شوسه. معدن گچ دارد. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، در 23/5 هزارگزی شمال غربی کلاکلی کنار راه سیمکان به میمند در دامنۀ گرمسیر واقع و دارای 298 تن سکنه است. آبش از رود خانه سیمکان و محصولش غلات و برنج و شغل مردمش زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، در 23/5 هزارگزی شمال غربی کلاکلی کنار راه سیمکان به میمند در دامنۀ گرمسیر واقع و دارای 298 تن سکنه است. آبش از رود خانه سیمکان و محصولش غلات و برنج و شغل مردمش زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سخت کمان. تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیراندازی که کمان وی بسیار سخت بود، پرزور و قوی و باقدرت. (ناظم الاطباء)
سخت کمان. تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیراندازی که کمان وی بسیار سخت بود، پرزور و قوی و باقدرت. (ناظم الاطباء)
بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً). چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین. ناصرخسرو. و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) : به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ. فرخی. رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)
بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً). چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین. ناصرخسرو. و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) : به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ. فرخی. رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)
سه گوشۀ کمان، لیکن تنها لفظ زاغ بدین معنی مستعمل نیست چنانچه بعضی گمان برده اند. (آنندراج). سه گوشۀ کمان، چه گاهی گوشۀ کمان را بشکل زاغ میساخته اند. (فرهنگ نظام) : چو خسرو چنان دید برگشت شاد دو زاغ کمان را بزه برنهاد. فردوسی. برآورد زاغ کمان را بزه کمندی چهل خم بزین در گره. اسدی (گرشاسب نامه). پیغام او بجان بداندیش مرغ دل تیر اجل به بازوی زاغ کمان دهد. سیف اسفرنگ. ز بهر آنکه پر تیر او سازند ترکانش ز گردون بر، دو کرکس را به یک زاغ کمان گیرد. امیرخسرو (از آنندراج). دو زاغ کمان را عقاب سه پر بدیدم به یک جای آورده سر. سلمان ساوجی. کرکس تیرت چو از زاغ کمان گیرد هوا بوم شوم جان بدخواهان شود جفت هما. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). و رجوع به برهان قاطعو شرفنامۀ منیری و غیاث اللغات و نیز رجوع به زاغ در همین لغت نامه شود، زاغ مصور بر کمان و سیسر را نیز گویند. (آنندراج)
سه گوشۀ کمان، لیکن تنها لفظ زاغ بدین معنی مستعمل نیست چنانچه بعضی گمان برده اند. (آنندراج). سه گوشۀ کمان، چه گاهی گوشۀ کمان را بشکل زاغ میساخته اند. (فرهنگ نظام) : چو خسرو چنان دید برگشت شاد دو زاغ کمان را بزه برنهاد. فردوسی. برآورد زاغ کمان را بزه کمندی چهل خم بزین در گره. اسدی (گرشاسب نامه). پیغام او بجان بداندیش مرغ دل تیر اجل به بازوی زاغ کمان دهد. سیف اسفرنگ. ز بهر آنکه پر تیر او سازند ترکانش ز گردون بر، دو کرکس را به یک زاغ کمان گیرد. امیرخسرو (از آنندراج). دو زاغ کمان را عقاب سه پر بدیدم به یک جای آورده سر. سلمان ساوجی. کرکس تیرت چو از زاغ کمان گیرد هوا بوم شوم جان بدخواهان شود جفت هما. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). و رجوع به برهان قاطعو شرفنامۀ منیری و غیاث اللغات و نیز رجوع به زاغ در همین لغت نامه شود، زاغ مصور بر کمان و سیسر را نیز گویند. (آنندراج)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 5700هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 5700هزارگزی جنوب باختری کهنوج. سکنۀ آن 1500 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک در 32هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 135 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک در 32هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 135 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان پساک__وه بخش کلات شهرستان دره گز. در 17هزارگزی جنوب خاوری دره گز واقع است. دره و معتدل است، 162 تن سکنه دارد از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پساک__وه بخش کلات شهرستان دره گز. در 17هزارگزی جنوب خاوری دره گز واقع است. دره و معتدل است، 162 تن سکنه دارد از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بدبوی. دارای زهومت: و طعمها (زراوند طویل وزراوند مدحرج) مر و زهمان. (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و زهمه و زهومت شود مرد تخمه زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
بدبوی. دارای زهومت: و طعمها (زراوند طویل وزراوند مدحرج) مر و زهمان. (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و زهمه و زهومت شود مرد تخمه زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)